مهمون کوچولوهای کتابخونهمون (21 آذر 96)
- سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۰ ق.ظ
- ۰ نظر
دو هفته پیش تو نشست قصهخوانیمون میزبان دو تا از نویسندههای کشورمون بودیم. خانم «الهام مزارعی» و آقای «علی باباجانی».
این هفته برای بیشتر آشناشدن با آثار این دو عزیز، دو تا از کتابهاشون رو برای بچهها خوندم.
پنجشنبهها با کتاب (قصهخوانی با بچههای بالای ۷ سال)
مامانهای کلهدودکشی
بازی
آی قصه قصه قصه (قصهخوانی با بچههای پایین ۷ سال)
چرا اینقدر خوبه این دختر؟!!! درست ۲میلیون بار صدام کرده. نقاشیش از یه طرف پرندهست و از یه طرف مار. تازه عطسه کرده و تمام تفش پخشوپلا شده رو اثر هنریش.
امروز، تو برنامهی قصهخوانی بچههای بالای هفت سال، میزبان سرکار خانم «الهام مزارعی» از نویسندگان کشورمون بودیم. ایشون افتخار دادند و یکی از قصههاشون رو که هنوز چاپ نشده برای ما خوندند. من که از شنیدنش کلی کیف کردم و خوشحالم که بچههای کتابخونهی ما جز اولین نفراتی بودند که قصه رو شنیدند.
اولش از بچهها خواستم جلوی مهمون شیرازیمون آبروداری کنند. ببینید چقدر منظم نشستند، البته خیلی زود تبدیل شدند به خود واقعیشون.
و اما قصهی بچههای پایین هفت سال تموم شده بود که دیدیم بهبه یه مهمون غیرمنتظره داریم. جناب آقای «علی باباجانی» نویسنده و سردبیر مجلهی سنجاقک. برای بچهها شعر خوندند و یه قصه هم به کمک خود بچهها برامون تعریف کردند.
فاطمه و زهرا
فوژان، فاطمه و زهرا
فاطمه امروز منو شگفتزده کرد. بهم گفت که دوست داره در آینده خانم کتابدار بشه.
درضمن خانم کتابدار ما تو روزهای محرم برای نذری بهجای خوراکی کتاب به بچهها داده.
و اینم بچههایی که به کمک مامانهاشون عروسک دستکشی درست کردند. مثل شخصیت داستان هفتهی گذشته.
یادتونه یه تعداد از بچهها واسه یکی از نویسندههای کشورمون نامه نوشتند؟ من همهی نامهها رو فرستادم ادارهی ارشاد برای شرکت تو «جام باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان». از بین اون نامهها نامهی «پردیس ایمانخواه» برگزیدهی استانی شد.
شنیدم که یکی از داورها بعد از خوندن نامهی پردیس گفته: بوی یه نویسنده میاد.
برای پردیس عزیزم خیلی خوشحالم. مطمئنم چند سال دیگه، یه روزی مثل همین روزهای پاییزی، وقتی کنار بخاری نشستم و بخار چاییام رو آروم آروم فوت میکنم، توی صفحهی تلویزیون چهرهی خانم نویسندهی جوانی رو میبینم که برای چشمهای کمسوی من کمی آشنا به نظر میآد. اون وقت قیافهی کوچولویی رو به یاد میارم که چشمهاش از شوق خوندن و یادگرفتن پر بوده. از صمیم قلب، به پردیس، نویسندهی کوچولوی کتابخونهمون تبریک میگم.
راستی باشگاه کتابخوانی کتابخونه ما هم برگزیده و تقدیر شد.
باید اعتراف کنم امروز با بچههای کلاس چهارمی بودن رو خیلی دوست داشتم؛ نمیدونید که مثل خبرنگارا یه دفترچه دستشون بود و ریزریز سوال میپرسیدند و یادداشت میکردند. اونقدر سوالات تخصصی راجع به ردهی کتابها از من پرسیدند که دانشجوهای کتابداری از استاداشون نپرسیدند تا حالا.
البته امروز ما یه سری مهمون کوچولوی دیگه هم داشتیم. اونقد وروجک بودند و اونقد سروصدا کردند که پایان بازدیدشون بچههای کنکوری با غضب به من نگاه میکردند.