اهدای کتاب (2 بهمن 96)
- دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ق.ظ
- ۰ نظر
سهم من از امروز یه گوشهی دنج تو قشنگترین کتابخونه دنیا، یه کتاب خوندنی و یه فنجون چای تازهدمه.
سهم شما از امروز چیه؟ چند وقته یه حالِ خوب به خودتون هدیه ندادید؟ قدمزدن لابهلای قفسههای کتاب و انتخاب یه کتاب خوندنی هدیهی خوبیه، اینطور نیست؟
ما هر روز از ۷ونیم صبح تا ۶ونیم غروب منتظر حضورتون هستیم.
پستچی که وارد میشه از بستهی کوچیکی که به بغلشه میفهمم کتابخونه یه دوست تازه پیدا کرده. آقای «علی صدیقیانپور» کتابهایی به کتابخونه اهدا کردند که هنوز خط تای عطف ندارند بس که تازهاند.
آدمهایی که از شهرهای مختلف کتاب به کتابخونهمون هدیه میکنند، آدمهای بزرگی هستند. فکرش رو بکنید. کتابها رو با هزینهی خودشون پست میکنند به یه کتابخونهی عمومی تو یه شهر دور، تا یه غریبه تو گشتوگذارش لابهلای قفسههای کتاب دست بکشه رو کتاب اهدایی و برش داره و بخوندش و ازش لذت ببره، ازش یه چیز تازه یاد بگیره.
من شک ندارم که ایندست دغدغهمندیها منشاش فقط و فقط یه روح بزرگه.
پنجشنبهها با کتاب (قصهخوانی برای بچههای بالای ۷ سال)
«رامون» عاشق نقاشی کشیدنه. همیشه و همهجا و از همه چیز نقاشی میکشه. یه روز برادر بزرگترش نقاشیش رو مسخره میکنه. رامون دلسرد میشه و نقاشیکشیدن رو کنار میذاره؛ اما هنوز کسی هست که نقاشیهاش رو دوست داره ...
امروز کلی باهم حرف زدیم. راجعبه آدمهایی که با حرفاشون، با برخوردهاشون و با مسخرهکردنهاشون باعث میشند ما انگیزهی لازم رو برای انجام کارهایی که دوست داریم، از دست بدیم.
امروز بچهها تجربههاشون رو در اینباره باهم به اشتراک گذاشتند. امروز بچهها از برخوردهای دلسردکنندهی پدرمادرها، خواهربرادرها، معلمها و دوستانشون گفتند.
آخر کار هم تصمیم گرفتیم از روش رامون یعنی روش «یک جورهایی مثل ...» استفاده کنیم و نقاشی بکشیم یا بنویسیم. با این روش بچهها اجازه دادند خطها و کلمهها بدون نگرانی از ذهنشون آزاد بشه و بپره رو کاغذ. بچهها با این روش «حس»ها رو نقاشی کردند. ناراحتی، درگیری، حتی بوی نون تازه و و و.
مدادرنگیها رو میبینید اون وسط
احسان مهربان و قشنگم جلسهی قبل متوجه شد مدادرنگیهای کتابخونه همه کوچولو شدند، این دفعه مدادرنگیهاش رو با خودش آورد و به کتابخونه هدیه کرد.
اینم یه هدیهی دیگه از طرف احسان.
پرچم ایران که با سفال درست کرده.
آی قصه قصه قصه
(قصهخوانی برای بچههای زیر ۷ سال)
یه قصهی قدیمی منظوم که با زبانی ساده و تصاویری شاد مفاهیمی مثل «کار»، «تنبلی» و «همکاری» رو به بچهها آموزش میده و البته در کنارش بچهها رو با فرایند تولید نان از کاشت گندم تا پای تنور آشنا میکنه.
ما امروز به کمک کوچولوها یه نمایش هم از روی قصه بازی کردیم.
اینم منم.
بنا به درخواست تعدادی از عزیزان درخصوص برپایی کلاس قصهنویسی ویژهی کودکان و نوجوان، ما از یه خانم نویسنده دعوت کردیم تا زحمت برگزاری این کلاس رو بکشند.
خانم «نسیم توسلی» چند سالی هست که در زمینهی آموزش داستاننویسی به کودکان و نوجوانان فعالیت میکنند.
اولین جلسه هم روز پنجشنبه ۷ دی ساعت ۹ صبح برگزار میشه.
منتظر نویسندههای کوچولوی کتابخونه هستیم.
نمیشناسمش. فقط میدونم اسم کوچیکش میتراست. تو یه گروه تلگرامی که اعضاش نویسندگان، مترجمان و دستاندرکاران کتاب کودک هستند، باهاش آشنا شدم. آشنا که نه، آخه چیز زیادی ازش نمیدونم. فقط میدونم توی عکسهای پروفایلش همیشه یه لبخند قشنگ و دلچسب رو لبهاشه. حالا یه جعبه پر از کتاب از طرف میترا هدیه شده به کتابخونهمون. حالا یه لبخند قشنگ و دلچسب میشینه رو لبهای بچههای کتابخونهمون. حالا آشنای همیم.
شما فکر نمیکنید با وجود آدمهایی مثل میترا دنیا هنوز جای خوبی واسه زندگی کردنه؟
میترای عزیز، واسه این کار بزرگت، جز تشکر کار دیگهای بلد نیستم؛ پس هزااار هزااار بار ازت ممنونم.