مهمان حبیب خداست.
- چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ق.ظ
- ۰ نظر
هر روز میآن کتابخونه. صبح پتو رو کنار نزده، صبحانه خورده نخورده با چشمهای پفکرده و لبهای همیشه خندون تو کتابخونهاند. کتابخونه براشون یه اتفاق تازهست. یه دنیای جدید. با قیافههای آفتابسوخته و ناخنهای پرچرک و دمپاییهای پلاستیکی تو کتابخونه وول میخورند. به همه چیز دست میزنند. تمام کتابها رو بهم میریزند. حتی «سرعنوانهای موضوعی» رو هم دستکاری و جابهجا میکنند.
بهشون لبخند میزنی، فرداش باز کتابخونهاند و بهت میگن خاله میشه هر روز مثل شنبهها قصه بخونی. بهشون غر میزنی، فرداش باز کتابخونهاند و بهت میگن خاله میشه هر روز مثل شنبهها قصه بخونی. باهاشون دعوا میکنی، فرداش باز کتابخونهاند و بهت میگن خاله میشه هر روز مثل شنبهها قصه بخونی. این بچهها عااالیند. بهت یاد میدن صبور باشی. خدایا ازت ممنونم که اینجام.
پینوشت: کاش مسئولین تو همهی مناطق کم برخوردار کتابخونه بسازند.